سیاست خارجی ایران و تجاوز رژیم صهیونیستی



به گزارش خبرنگار سیاسی ایرنا، «حسین جابری انصاری» دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ در گفت‌وگوی تحلیلی در استودیوی ایرنا، به تحلیل و بررسی سیاست خارجی ایران و تجاوز رژیم صهیونیستی پرداخت ، مشروح این گفتگو را در زیر می خوانیم:

در این برنامه تلاش می‌کنیم که ریشه‌های بنیادین و تاریخی منازعه میان ایران و اسرائیل را یافته و مورد تحلیل و تبیین قرار دهیم. به نظر می‌رسد که انقلاب ۱۳۵۷ نقطه عطفی بود و به ویژه در بُعد سیاست خارجی ابعاد منحصر به فردی داشت؛ اگر پیش از انقلاب شاهد ایجاد توازن توسط منابع مادی و معنوی قدرت بودیم، پس از پیروزی انقلاب، عنصر معنویت پررنگ‌تر می‌شود، معنویت علاوه بر عناصر دین، مذهب و تشییع، عناصر دیگری همچون ایدئولوژی نیز اثرگذار هستند. این عنصر نیز دو جنبه داخلی و خارجی دارد که می‌توان آنرا در کلیدواژه مقاومت خلاصه کرد. عنصر مقاومت متکی بر ایدئولوژی منجر به افزایش و بسط قدرت منطقه‌ای ایران می‌شود و اسباب نگرانی کشورهای منطقه را فراهم می‌آورد. ارزیابی جناب‌عالی در مورد این تغییر و تحولات شگرفت در آن مقطع زمانی ذیل عنصر ایدئولوژی و مقاومت چیست؟

حسین جابری انصاری: در ابتدا به ملت بزرگ ایران و به ویژه خانواده‌هایی که طی تهاجم وحشیانه رژیم صهیونیستی، فرزندان خود را تقدیم اسلام و ایران کردند از صمیم قلب تسلیت می‌گویم و آرزوی رحمت و رضوان بیکران الهی را برای تمام شهدا، از شهروندان عادی که شاید ۲۰۰ تن از آنها مظلومانه در این حملات وحشیانه شهید شدند، تا فرماندهان نظامی و اطلاعاتی و دانشمندان و برجستگان حوزه علمی دارم. تردیدی نیست که این خون‌ها همچون گذشته در پرواز ققنوس ایران از میانه خون و آتش برخواهند خواست و به حرکت دولت و ملت ایران برکت خواهند داد.

ایران پساانقلاب اسلامی، سیاست محوری داخلی و خارجی خود را در قالب دو اصل اساسی و بنیادین یعنی «استقلال» و «آزادی» مدیریت کرد. شعاری که میلیون‌ها ایرانی در ایام انقلاب مطرح می‌کردند و به مرور به شعاری تثبیت شده تبدیل شد؛ «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» شعاری است که ناظر بر مطالبات بخش عمده‌ای از نخبگان و همچنین ملت ایران است. این ۲ مساله اساسی است که در نزد نخبگان ایرانی براساس تجربه ۲ سده‌ ایجاد و به انقلاب اسلامی ایران (بهمن ۱۳۵۷) منتهی می‌شود.

مرحله ضعف و افول حکومت صفویه و دورانی که به انحطاط در وضعیت سیاست و حکومت و جامعه ایران منجر می‌شود، تجربه‌ای در عقل جمعی نخبگان و جامعه ایرانی ایجاد می‌کند که یکی ناظر به سیاست خارجی ایران مبتنی بر نفوذ گسترده قدرت‌های خارجی است که حداقل در دو دوره قاجار و پهلوی که متنهی به انقلاب اسلامی ایران می شود بسیار محسوس است. در دوره قاجار دوگانه روسیه و انگلستان و طبقه سیاسی معروف به روسوفیل‌ها و انگلوفیل‌ها وجود دارد و در دوران پهلوی نیز ابتدا شاهد نقش برجسته بریتانیا و به مرور جایگزینی قدرت آمریکا هستیم، و دو سفارت موثر در مجرای سیاست و حکومت در ایران، سفارت آمریکا و بریتانیا هستند تا جایی که حتی تصمیم شاه برای خروج از ایران در سال ۱۳۵۶ آنطور که در خاطرات سفرای آنها نوشته شده، براساس مشورت و توصیه این دوکشور است یعنی در عمل براساس دستور این دو سفارتخانه صورت می‌گیرد تا صحنه انقلاب مدیریت و تحولات سیاسی و اجتماعی ایران کنترل شود. بدیهی است که دیدگاه طراحان آمریکایی و شاه این است که همچون وقایع منتهی به کودتای مرداد ماه ۱۳۳۲، شاه از ایران خارج و پس از برقراری نظم به کشور بازگشته و امور مدیریت شود، اما به هر حال انقلاب اسلامی ایران پیروز می‌شود.

شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» برای انقلاب اسلامی ایران تنها یک شعار اتفاقی نیست بلکه برآیند تجربه جمعی و عقل نخبگان از طیف‌های مختلف است که توده‌ها و جمهور ملت ایران نیز با آن همراه می شوند.

در آن زمان کشور با دو مساله اساسی روبرو بود؛ در بُعد سیاست داخلی، استبداد و در بُعد سیاست خارجی، وابستگی. این وابستگی بسیار روشن است و بر سر آن به هیچ وجه مناقشه وجود نداشته است؛ تاثیرگذاری قدرت‌های جهانی در دوره قاجار، حتی پیش از آن و از زمان فروپاشی امپراطوری صفوی خود را نشان داد و سپس در دوره قاجار به اوج خود رسید و در دوره پهلوی نیز تغییری از جهت بازیگران پیدا کرد. در دوره پهلوی، ایران در منظومه غرب قرار می‌گیرد، روسیه تاثیر گذشته را ندارد و قدرت‌های غربی همچون آمریکا و بریتانیا قدرت‌هایی موثر هستند که حتی آنها هستند و خروج شاه را به وی توصیه می‌کنند.

از سوی دیگر در صحنه سیاست داخلی، نیز با طغیان حکومت‌ها مواجهیم، حکومت‌هایی که مقید به هیچ قانونی نیستند. این مساله در مشروطه معالجه و حداقل در سطح تئوری قانون اساسی تدوین و نظام ایران پادشاهی مشروطه می‌شود اما پس از مرگ مظفرالدین شاه، در عمل در سیاست داخلی همان مسیر استبداد ادامه می‌یابد. با روی کار آمدن رضاشاه نیز نظام استبدادی مطلقه که مقید به هیچ چهارچوب قانونی از نوع قانون اساسی و یا قوانین عادی نیست روی کار می‌آید که نظامات اجتماعی را برهم می‌زند و کانون‌های قدرت اجتماعی و مدنی همچون روحانیت و مذهب و حوزه را نیز مورد تهاجم قرار می‌دهد که آنان را تضعیف و نظام مطلقه را در کشور حاکم گرداند.

در لحظه انقلاب اسلامی خواست تاریخی ملت و نخبگان ایرانی در قالب این شعار خود را نشان می‌دهد و پس ازانقلاب اسلامی، آنچه به عنوان مسئله اصلی سیاست خارجی برای ملت و دولت ایران مطرح است، مساله «استقلال» است. یک گره و عقده در ذهن و تجربه انسان و نخبه ایرانی شکل می‌گیرد که دو مساله اساسی دارد و باید آنرا در قالب یک انقلاب حل کند؛ بر همین اساس در سیاست داخلی با عنوان «آزادی» برای کسب آزادی‌های مشروع ملت معنا پیدا می‌کند و نظام مطلقه پایان داده می‌شود، نظامی مقید به قانون و مشروطه ایجاد می‌شود به نحوی که همه افراد در ذیل قانون قرار گیرند. از منظر سیاست خارجی نیز موضوع «استقلال» به عنوان یک خلاء مدنظر قرار داده می‌شود. اما سوال این است که آیا ایران در خلاء زندگی می‌کند؟ خیر، اینگونه نیست و لذا در موضوع «استقلال» مسائل روابط ایران با قدرت‌های جهانی از جمله غرب و ایالات متحده آمریکا مطرح می‌شود.

در سطح منطقه نیز، موجودیت جدیدی توسط جنبش صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ میلادی در میانه جهان اسلام و ژئوپولتیک حساس و ویژه‌ای که «خاورمیانه» نامیده می‌شود، شکل می‌گیرد. این رژیم سیاست توسعه طلبانه و اشغال را ایجاد و تداوم می‌بخشد و در لحظه انقلاب اسلامی مساله تاریخی نیز در سطح منطقه داریم که خود به خود کنش و واکنش‌هایی را در سطح منطقه ایجاد می‌کند. ضلع دیگر این موضوع نظام رسمی عربی است که از فروپاشی امپراطوری عثمانی صورت بندی خاصی پیدا کرد و دو نوع نظام سیاسی در کشورهای عربی شکل گرفت که یکی نظم مبتنی بر کودتاهای نظامی، ارتش‌ها و نیروهای مسلح با پیام رهایی از استعمار خارجی است و اینکه خواست ملت‌های خود را به عنوان خستگی از وضعیت موجود محقق کنند. این نظام‌های عربی پیامد جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم هستند که به مرور، نظامی‌ها جلودار خواسته ملت‌ها می‌شوند و بر موج خواست ملت‌ها در کشورهایی نظیر، مصر، لیبی، عراق، سوریه و سایر کشورها کودتاهای مختلفی انجام و نظامیان سکان‌دار می‌شوند.

منشا دیگر قدرت در نظام‌های عربی، خاندان‌های وراثتی و قبیله‌ای است که بر بستر سنت خانوادگی و وراثت در درون و پیوندی نزدیک با قدرت‌های غربی همچون انگلیس و آمریکا از برون شکل گرفته‌اند. این نظم تا انقلاب اسلامی ایران ادامه پیدا می‌کند. آنها که به ادعای خود براساس خواست ملت‌ها کودتا کرده‌اند و بناست حکومت را تحویل ملت‌ها بدهند از این امر سرباز می‌زنند، خاندان‌های موروثی و امیری نیز فقط در بخش‌هایی از ملت خود مشروعیت سنتی دارند و به لحاظ وراثت و خانواده‌هایی که حتی در برخی کشورها به خاندان پیامبر می‌رسد، در برخی از کشورها از وجهه‌ اجتماعی حداقلی برخوردارند اما آنچه این نظام‌ها را رنج می‌دهد وابستگی مفرط و آشکار به قدرت‌های جهانی است.

در لحظه انقلاب، ما با رژیم صهیونیستی بعنوان یک قدرت منطقه‌ای مواجه هستیم که از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۹ میلادی، یعنی تا وقوع انقلاب اسلامی، چند دهه بی‌نظمی و ناامنی را در این منطقه از جهان به وجود آورده است، این بی‌نظمی از طریق سیاست‌های اشغال و توسعه‌طلبی در کل منطقه ایجاد شده است. اشغال فلسطین به عنوان نقطه آغاز و سپس تداوم سیاستی که بر سیطره بر مقدرات منطقه استوار است، و در پی تبدیل کل منطقه عربی و اسلامی به پیرامونی برای مرکزیت اسرائیل است. این قدرت، اراده هژمونیک در لحظه انقلاب ایران، وجود دارد و فعال است.

نیروی مسلط دیگر، نیروی نظام رسمی عربی با هر دو شق اشاره شده است؛ شق نظامی، به رغم اینکه با همراهی ملت‌ها، کودتاها را انجام می‌دهد، به مرور زمان خود به یک نیروی استبدادی یا فوق استبدادی تبدیل می‌شود و بر تمامی اجزای ملت تسلط می‌یابد. در سیاست‌های جهانی نیز، این نیرو یا به یکی از قدرت‌ها وابسته است یا درجه‌ای از استقلال را نمایندگی می‌کند. در سوریه، مرحوم حافظ اسد نماینده‌ای از استقلال نسبی است، اما در سیاست داخلی، وضعیتی مختل دارد. رهبر نظامی است که برآمده از اراده عمومی ملت نیست و نظام سیاسی سوریه نگاه جریان‌های سیاسی مختلف را در بر نمی‌گیرد. نه مشروعیت انقلابی دارد، زیرا از انقلاب برنخاسته و نه مشروعیت انتخاباتی، نظامی برخاسته از کودتاست و در بستری از قدرت نظامی و تفنگ شکل گرفته است.

حکومت‌ سوریه در سیاست خارجی، امتیازی دارد که استقلال نسبی از قدرت‌های جهانی به ویژه غربی‌ها است و تا حدودی خواسته‌های ملت‌های منطقه را در برابر اسرائیلی‌ها نمایندگی می‌کند. اما در لحظه انقلاب ایران، نیروی جدیدی خلق می‌شود؛ انقلاب ایران یک انقلاب الهام‌بخش است که نیروی محرکه جدیدی در فضای منطقه ایجاد می‌کند. ایران به عنوان یک انقلاب الهام‌بخش، اسرائیلی‌ها را نگران می‌کند، زیرا نیروی جدیدی در اینجا شکل گرفته است.

این انقلاب، در درون یک نهضت ملی، استقلال‌خواه و آزادی‌خواه، مبتنی بر خواسته ملت، شکل می‌گیرد. این نهضت، ممیزه ساختگی اسرائیلی‌ها را که همواره به آن می‌نازیدند، به چالش می‌کشد؛ آن‌ها ادعا می‌کردند که ما تنها دموکراسی در کویر دیکتاتوری‌های خاورمیانه هستیم. اما اکنون با یک انقلاب اصیل مردمی مواجه‌ شده‌اند که بر پایه خواسته ملت شکل گرفته و محور سیاست آن، حاکمیت ملت بر مقدرات خود است. نظامی منتخب و مبتنی بر انتخابات و خواسته ملی شکل می‌گیرد و در خارج، مستقل از قدرت‌های جهانی و به ویژه قدرت‌های غربی است. این حرکت مستقل در بخشی از منطقه اسلامی، با نیروی الهام‌بخش خود، می‌تواند منبع الهام برای محیط پیرامونی خود نیز باشد. بنابراین از یک سو، اسرائیل احساس نگرانی می‌کند، زیرا در برابر سیاست مبتنی بر اشغال و توسعه‌طلبی او، نیروی مستقلی در حال شکل‌گیری است. از سوی دیگر، نظام رسمی عربی نیز به دلیل خللی که در وضعیت نظام‌هایش وجود دارد، احساس نگرانی می‌کند که این انقلاب و الهام بخشی و نظام مستقل، می‌تواند الگویی در سیاست داخلی و خارجی آن‌ها ایجاد کند و مشکلاتی را برای این نظام‌ها به وجود آورد.

علت گرفتار کردن ایران در جنگ تحمیلی از سوی عراق نیز مهار ایران پسا انقلاب و تضعیف همزمان ایران و عراق است. نیروی انقلاب ایران هم در سیاست داخلی و هم سیاست خارجی تحول خواه است. عراق نیز گرچه یک نظام کودتایی و سیطره خواه است و با اجزای جامعه خود بدترین برخوردها، قلع و قمع‌ها، کشتارها و سرکوب‌ها را دارد اما در سیاست خارجی در فلکِ منظومه غرب و آمریکا نمی‌گنجد و حداقل در سطح شعار با آنها در ستیزه است، با اسرائیل نیز وارد درگیری مستقیم نمی‌شود اما در تئوری ادعای رویارویی با اسرائیل دارد.

مجموع این تناقضات تاریخی و ستیزه‌ها موجب می‌شود که در عمل عراقی‌ها را به سوی جنگ با اران سوق دهند و جنگ را به ایران تحمیل کنند. هدف این جنگ این است که موتور انقلاب ایران زمین گذاشته شود و این نیروی الهام بخش، مشغول ستیز و درگیری و جنگ و اصطکاک با همسایه خود شود. از طرف دیگر عراقی‌ها نیز تضعیف می‌شوند و هیچ کار دیگری نسبت به اسرائیلی‌ها و منطقه نمی‌توانند انجام دهند؛ تمام انرژی آنها علیه ایران به کار گرفته می‌شود، این پروژه‌ای برای مدیریت این انقلاب رهایی بخش است که می‌تواند هم پروژه سیاست داخلی و هم پروژه سیاست خارجی ایران را با مشکلاتی مواجه کند.

پروژه سیاست داخلی ایران با یک پدیده دیگر بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی و قبل از جنگ مواجه می‌شود، این‌ها همه پروژه‌هایی است که عناصر تحریک کننده سیاست منطقه‌ای و بین‌المللی به عینه در آن مشاهده می‌شود. حرکات جنبش‌های جدایی‌طلبانه در نقاط مختلف مرزی ایران و مناطق مختلف کشور و جنبش‌های در واقع فراخواه و زیاده‌خواه تروریستی در پایتخت و شهرهای دیگر کشور هم در قالب منافقین (مجاهدین خلق) اتفاق می‌افتد و عملاً سیاست داخلی مبتنی بر آزادی و شعار اساسی انقلاب دستخوش دو مسئله در داخل می‌شود؛ جدایی‌طلبی در مناطق مرزی و افزون خواهی و تندروی و هژمون خواهی از سوی گروه‌های تروریستی که انبارهای ارتش را در لحظه انقلاب خالی کردند و بعد اعلام شورش کردند.

دشمنان ایران با تحمیل جنگ به ایران، عملا تلاش کردند که موتور پروژه‌های استقلال‌خواهی و الهام‌بخشی ایران را به زمین بگذارند چرا که هم نیروهایش را در جنگ مستهلک می‌کنند و پس از آن نیز با راه‌اندازی دعوای عرب و عجم، شیعه و سنی و از این قبیل عناوین جعلی و ساختگی کشور را به عقب برانند. در سیاست داخلی نیز با برخی اقدامات تروریستی در پایتخت و شهرهای بزرگ و اقدامات جدایی خواهاه، آن هم در شرایط جدید برآمده از انقلاب، آنرا به انحراف از مسیر اصلی شعارهای بنیادین خود هدایت کنند.

ایدئولوژی و یا آنچه از آن با عنوان فرهنگ نام می‌برند و آنرا یکی از اسباب بروز انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ می‌دانند که علی‌رغم تاثیر همه ممانعت‌ها، تاثیر خود را می‌گذارد. جنگ، منجر به اتخاد سیاست مقاومت در برابر رژیم بعثی و متحدان آن در داخل می‌شود و ایران الهام‌بخش بسیاری از جنبش‌هایی است که درصدد مقابله با اشغالگری و توسعه‌طلبی در منطقه هستند. به نظر می‌رسد که عنصر مقاومت تحت تاثیر ایدئولوژی است این در حالی است که برخی علاقه دارند این عنصر را تحت تاثیر چپ‌زدگی ابتدای انقلاب قلمداد کنند. من معتقدم سیاست مقاومت داخلی و خارجی بیش از آنکه تحت تاثیر ادبیات چپ و مارکسیستی باشد، تحت تاثیر هیمنه‌ای از کهن الگوهای ایرانی قرار دارد که قبل از اسلام وجود داشت و پس از اسلام بازتولید شد و می‌توان سیاست مقاومت یکی از وجوه خاص‌گرایی ایران و شیعیان نسبت به جهان و منطقه پیرامون درنظر گرفت. اگر از این منظر به موضوع مقاومت ورود کنیم، جناب‌عالی چه نظری دارید؟

جمهوری اسلامی بلافاصله پس از شکل‌گیری هم از مشروعیت انقلابی برخوردار است و هم به واسطه برگزاری رفراندوم و انتخابات، از مشروعیت انتخاباتی نیز برخوردار می شود؛ به عبارت دیگر دوگانه مشروعیت همراه با هم انقلابی و مشروعیت انتخاباتی که در بسیاری از انقلاب‌های جهان تا دهه‌ها شکل نمی‌گیرد، در انقلاب ایران بلافاصله ایجاد می‌شود. اما تلاش می‌شود که هر دو بعد سیاست داخلی و سیاست خارجی انقلاب ایران مهار شود؛ آیا این اتفاق می‌افتد؟ پاسخ این است تا حدودی صدمات و لطماتی به تجربه انقلابی ایران وارد و تحمیل شد اما الهام بخشی انقلاب ایران محفوظ ماند.

نهضت جدید و تحول خواه انقلاب اسلامی در منطقه در هر دو بُعد سیاست داخلی و خارجی، بر مبنای استقلال و ساختن نظام جدیدی طبق خواسته‌های ملت شکل گرفت که با کانون قدرت اسرائیل اشغالگر که سرزمین‌های فلسطینیان را اشغال کرده، در تعارض است. اسرائیل از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷ میلادی تقریبا تمام فلسطین تاریخی را اشغال می‌کند و در سال ۱۹۶۷ بلندی‌های جولان را از سوریه و صحرای سینا را از مصر اشغال می‌کند. در جنگ ۱۹۷۳ میلادی سوریه و مصر از غافلگیری استفاده کرده و برق آسا در برابر صهیونیست‌ها پیشروی و شکستی را در ابتدای جنگ به اسرائیل تحمیل می‌کنند، ولی رژیم صهیونیستی موفق می‌شود با کمک آمریکایی‌ها، مصر و سوریه را عقب زده و حتی در پشت کانال سوئز و در سرزمین اصلی مصر نیرو پیاده کنند که سبب می‌شود سپاه مصر قیچی شود.

مصر که تا این لحظه به دنبال آزادسازی فلسطین بود، بخش زیادی از سرزمین خود به نام صحرای سینا را از دست می‌دهد. مساله اشغال به یکی از مسائل اصلی جهان عرب تبدیل می‌شود، حتی سوریه که برای کمک به فلسطین وارد جنگ می‌شود، در پی جنگ ۱۹۶۷ بلندی‌های جولان را از دست می‌دهد، و این موضوع در ۱۹۷۳ تثبیت می‌شود. در حقیقت برای مصر و سوریه مساله اشتغال فلسطین که موضوع قومی و عربی تلقی می‌شد، با اشغال سرزمین های خودشان به مساله‌ای ملی نیز تبدیل می‌شود.

پس از مرگ جمال عبدالناصر و برآمدن انورسادات در مرکز قدرت مصر، استراتژی حاکم بر مصر توسط سادات دچار تحول می‌شود. او معتقد بود در برابر اسرائیل نمی‌توان کاری انجام داد. لذا در مسیر نقیض گزینه جنگ حرکت می‌کند و قرارداد صلح کمپ دیوید را امضا می‌کند. مصر در ابتدا در اقلیت قرار می‌گیرد که نتیجه آن طرد مصر در بین کشورهای عربی است. سوری‌ها نیز پس از خروج مصر از منازعه با اسرائیل تلاش می‌کنند از طریق حمایت از گروه‌های فلسطینی سیاست حداقلی مهار علیه اسرائیل را اعمال کنند.

در لحظه انقلاب اسلامی ایران، سرزمین فلسطین تحت اشغال است و فلسطینی‌ها در گیر و دار نبردی آزادی‌بخش با یک نیروی اشغالگر و شهرک‌ساز هستند، صهیونیست ها یهودیان را از اقصی نقاط جهان جمع کرده و تلاش می‌کنند به مرور ترکیب جمعیتی قدس را تغییر دهند. آنها با جنگ و تروریسم، بخش عمده‌ای از فلسطینی‌ها و صاحبان اصلی سرزمین فلسطین را بیرون کرده و بخش دیگری را تحت سیطره خود درآورده‌ و دولتی جعلی ایجاد کرده و نظم جدید تحمیلی ایجاد کرده‌اند.

در آن مقطع علاوه بر دولت سوریه، نیروهای اجتماعی و سیاسی لبنان هم با مسأله اشغال مواجه هستند و در سال ۱۹۷۸ موج اول اشغال لبنان تا رود لیتانی اتفاق می‌افتد. اسرائیلی‌ها در عملیات لیتانی پیشروی کرده و جنوب لبنان را اشغال می‌کنند و در ۱۹۸۲ یعنی ۳ سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، عملیات بزرگ‌تری انجام می‌دهند و تا بیروت را اشغال می‌کنند و اشغال لبنان تا بیروت پیش می رود.

نخستین بازتاب عقیده الهام‌بخش انقلاب اسلامی در منطقه و فلسطین، در جنبش جهاد اسلامی فلسطین توسط شهید دکتر فتحی شقاقی و یارانش انعکاس پیدا می‌کند. فتحی شقاقی جزوه‌ای تحت عنوان «الخمینی و الحل الاسلامی البدیل» (خمینی و راه حل اسلامی جایگزین) منتشر می‌کند و راه جایگزین برای آزادی فلسطین را ایده‌های انقلاب ایران و نگاه امام خمینی (ره) معرفی می‌کند، این کتابچه عقاید محوری جنبش جهاد اسلامی فلسطین است که همزمان با تاسیس آن منتشر می‌شود.

در لبنان نیز در سال ۱۹۸۲ با اشغال دوم و در دل اشغال و آتش و خونی که اسرائیلی‌ها به راه انداخته‌اند، جنبش مقاومت اسلامی لبنان «حزب الله» شکل می‌گیرد که به طور مستقیم متأثر از ایدئولوژی و عقیده و سیاست انقلاب اسلامی ایران است. در آستانه انتفاضه نخست در فلسطین نیز جنبش بزرگتری به نام جنبش مقاومت اسلامی (حماس) از دل جنبش اخوان‌المسلمین فلسطین و منطقه بیرون می‌آید. این اتفاق در سال ۱۹۸۷، یعنی حدود ۹ سال بعد از انقلاب اسلامی ایران و متأثر از جنبش جهاد اسلامی فلسطین و جنبش مقاومت اسلامی حزب الله و انقلاب ایران و ایده رهایی بخش آن است. از دل جنبش اخوان‌المسلمین فلسطین زایش جدیدی به نام جنبش مقاومت اسلامی حماس بیرون آمد که در جنبه‌هایی از ایدئولوژی سنتی جنبش اخوان المسلمین متمایز است به ویژه سویه ستیزه مستقیم با اسرائیل دارد و مقاومت مسلحانه را در پیش می‌گیرد.

از طرفی یک نهضت ملی استقلال‌طلبانه و آزادی‌خواهانه را در ایران شاهدیم که به دنبال ایجاد یک قدرت ملی جدید است و اسرائیلی‌ها این قدرت را برنمی‌تابند و ستیز از اینجا آغاز می‌شود. دلیل این امر هم سیاست ثابت اسرائیلی‌ها از هنگام شکل‌گیری تا امروز است که معتقدند هیچ قدرت مستقلی نباید در منطقه وجود داشته باشدکه از ویژگی‌های یک قدرت ملی تأثیرگذار برخوردار باشد و بتواند بر روندهای منطقه‌ای تأثیرگذار باشد. همه نیروها در منطقه باید به نحوی در پیوند با قدرت‌های جهانی و اسرائیل باشند که عملا به عنوان پیرامون اسرائیل به شمار بیایند و نتوانند به عنوان یک قدرت مستقل و تاثیرگذار عمل کنند.

بدین‌سان نقطه همپوشانی با برخی نهضت‌ها و دولت‌هایی که سرزمین اشغالی دارند، ایجاد می‌شود و ایدئولوژی سیاسی ایران برای بنانهادن یک حکومت مستقل بین ایران و آنها همپوشانی ایجاد می‌کند که امتداد آنرا تا به هفت اکتبر و پسا هفت اکتبر شاهد هستیم.

آنچه نسبت بین ما و دولت‌ها و ملت‌های آزادی‌بخش مشخص می‌کند، کلیدواژه مقاومت است. مقاومت روی دیگر استقلال خواهی و خاص‌گرایی و استثناگرایی ایرانیان است، بحث کهن‌الگوها ما را به یک تداوم تاریخی می‌رساند، پیش از پیروزی انقلاب، با اینکه پهلوی نیز ذیل نیروگاه غرب تعریف می‌شد اما هرگز تمایلی به وجود نیامد که رابطه چهارچوب دار مشخص بین خود و اسرائیل تعریف کند. از این منظر، مقاومت می‌تواند بازتولید روحیه استثناگرایی و به ویژه پس از انقلاب روحیه استقلال‌خواهی ایرانیان باشد؟

من تفسیری از ایران قدیمی و ایران جدید دارم، اعتقاد دارم که مفهوم تداوم که شما بدان اشاره کردید وجود دارد اما با خوانشی دیگر. در قرون اخیر به طور مشخص از دوره صفویه و پس از آن، عناصر ثابتی در سیاست ایران شکل می‌گیرد که اگر انقلاب ۵۷ در ایران اتفاق می‌افتد به دلیل بر هم خوردن بنیادین این الگو و توازن‌هاست. یک ویژگی تاریخی به عنوان کهن ملت و حتی امتی که در بخش بزرگی از سرزمین‌هایی که هسته مرکزی آن ایران فعلی است و گستره بسیار بزرگتری در قالب یک امپراتوری بزرگ دارد و آن ویژگی تاریخی ایران است به عنوان یک ملت، ویژگی «ایرانیت» تاریخی که هویت بنیادین نخست شکل‌دهنده دولت و ملت ایران است. در مرحله پسا اسلام و با ورود اسلام به ایران، هویت و سنت تاریخی دیگری برای دولت و ملت ایران ایجاد می‌شود و «اسلامیت» نیز سنت هویتی ایران می‌شود و در کنار ایرانیت قرار می‌گیرد.

اموی‌ها و عباسی‌ها با خوانش نژادی و عرب‌گرایانه افراطی از اسلام به دنبال ایجاد نظمی بودند که «ایرانیت» ایران را از او بگیرند، اما ستیزه‌هایی انجام می‌شود و در مناطق مختلف ایران مقاومت‌هایی شکل می‌گیرد و برآیند آن این است که به‌رغم سیطره دوران خلافت اسلامی، ایرانی‌ها موفق می‌شوند ویژگی ایرانی بودن خودشان را حفظ کنند، زبان خودشان را هم حفظ می‌کنند. در حالی که به عنوان مثال مصر هم یک ملت کهن است اما وقتی عرب‌ها از شبه‌جزیره به آنجا می‌روند، زبان مصری‌ها تغییر می‌کند و به زبان عربی تبدیل می‌شود. ولی در ایران به دلیل ویژگی های تاریخی‌ای که ملت و نخبگان ایران دارند، علیرغم آن سیطره تاریخی خلافت، ویژگی ایرانیت خودشان را حفظ می‌کنند، ققنوس ایرانی در پیامد دوران خلافت تا پیش از دوران صفویه دارای دو ویژگی است؛ یک هویت و سنت هویت تاریخی ایرانی، و دیگری هویت و سنت تاریخی اسلامی که هر دو را ممزوج کرده و به داشتن هر دو افتخار می‌کند و تناقضی بین این‌ها نمی‌بیند.

خوانش ملت ایران و نخبگانش از اسلام یک خوانش نژادپرستانه نیست و اسلام را دینی جهانی می‌بیند که هیچ تنافری به عنوان یک دین با دیگر عناصر هویتی ملت‌ها ندارد. در دوران خلافت به مرور دولت‌های شیعی در برخی مناطق ایران مثل طبرستان شکل می‌گیرند همانطور که در برخی مناطق دیگر مثل شمال آفریقا هم دولت‌های علوی شکل می‌گیرد که خوانشی از تشیع است. در مناطق وسیعی از غرب ایران و عراق هم دولت آل بویه مبتنی بر تشیع و خوانش شیعی از اسلام شکل می‌گیرد. تا دوران صفویه این عنصر هویتی اجزایی از ایران را نمایندگی می‌کند، البته نه به شکل فراگیر، از آن دوران به بعد این خوانش از اسلام هم به عنصر هویت‌بخش سوم ایران می‌شود.

بعد از فروپاشی صفویه، در دوره قاجار و پهلوی نیز شاهد این تداوم هستیم؛ خوانش من این است که آنچه موجب برهم خوردن نظم حاکم بر ایران می‌شود این است که نظام پهلوی تعادل میان سنت‌ها و عناصر هویت بخش دولت و ملت ایران را برهم می‌زند. عنصر ایرانیت تاریخی را به شکل کاریکاتوری و سرطانی در قالب جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، در قالب تغییر تاریخ و در قالب تقابل با مذهب و روحانیت و در قالب ستیزه با عناصر مذهب و شریعت، بزرگنمایی می‌کند. پهلوی نظم تاریخی مبتنی بر تداوم را که از ابتدای شکل گیری صفویه تا پهلوی امتداد دارد بر هم می‌زند و از دل این بی نظمی انقلاب اسلامی ایران به وقوع می‌پیوندد.

نهضت ملی ایران بعد از انقلاب اسلامی که همانطور که گفتیم مبنی بر دو عنصر استقلال و آزادی است و برآیند آن نظام جمهوری اسلامی است، به نحوی به نظم هویتی و تاریخی خود بازمی‌گردد و دولت برآمده از انقلاب در پروژه استقلال ملی و نهضت ملی خود تلاش می‌کند که عناصر هویت بخش تاریخی را با هم در کنار هم داشته باشد. کار بنیادین ایران پسا انقلاب اسلامی این است که خوانش و استراتژی طراحی می‌کند که این هویت‌های تاریخی را با هم داشته باشد، برای انقلاب ایران مساله فلسطین از زاویه ایدئولوژی، عقیده و امت مهم است اما این تنها نیست، برای ایران از زاویه تشییع نیز مهم است، (در لبنان، شامات و منطقه) و از زاویه قدرت ملی ایران نیز مهم است.

اگر به عنصر تدوام در تاریخ ایران توجه کنیم، ایرانیان همواره به سمت غرب تا مدیترانه و فراتر از آن در قالب نهضت و دولت ملی خود در حال حرکت بودند، بعد از انقلاب اسلامی ایران این عنصری تداومی است که باقی می‌ماند.

شما اشاره کردید که شاه با شیعیان لبنان و نماد آنها یعنی امام موسی صدر نیز ارتباطاتی دارد که برخی از انقلابیون ما قبل از انقلاب از زاویه برخی شعارها و نگاه‌های دیگر و نیازهای ایرانی به آن نگاه می‌کنند و این مفهوم به منشا سوفهم‌ها و حتی درگیری‌هایی با امام موسی صدر می‌انجامد، این در حالی است که وی نوعی ارتباط حداقلی با حکومت ایران را امداد بخش پروژه خود برای قدرت‌گیری شیعیان حاشیه نشین و حذف شده در قدرت لبنان می‌داند، جنبش امام موسی صدر جنبش شیعیان حاشیه‌نشین لبنانی است که در سیاست و حکومت و جامعه لبنان در حاشیه قرار گرفته‌اند تا بتوانند به جایگاهی برسند که در کشور خود تاثیرگذار باشند. از سوی دیگر تلاش امام موسی صدر این است که شیعیان لبنان بتوانند در برابر توسعه‌طلبی و افزون‌خواهی و سیاست مبنی بر اشغال و پیشروی اسرائیل نیز مقاومت کنند.

در طرف مقابل شاه تصور می‌کند که ویژگی تداوم و ارتباط با شیعیان بخشی از قدرت ایران خواهد بود (همان نگاه به سوی مدیترانه) و لذا هسته این نگاه به منطقه و شیعیان در نظام قبل از انقلاب ما نیز وجود دارد، در دوره قاجار نیز نگاه به عراق و عتبات عالیات امتداد این نگاه و عنصر تداومی است. اما یک چیز مهارکننده شاه است؛ اینکه در ساختار نظم جهانی، رژیم شاه خود را امتداد منظومه غرب و آمریکا تعریف کرده و اگر بر سر این مساله تا کودتای ۲۸ مرداد تردیدی وجود داشته باشد، پس از آن وجود ندارد. در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دو اتفاق می‌افتد، یک نظم استبدادی متمرکز فرامشروطه و حرکت به نظام سلطنتی مطلقه کامل اتفاق می‌افتد، در سیاست خارجی نیز ایران به صورت کامل ذیل نظم غربی و آمریکایی تعریف می‌شود.

البته شاه هژمون کامل و مطلق اسرائیل در منطقه را برنمی‌تابد چون خود را رقیب می‌داند؛ لذا شاه در برخی بزنگاه‌ها کنار نظام‌های عربی می‌ایستد چون احساس می‌کند اسرائیل در حال گسترش سیطره مطلق خود است و اگر عرب‌ها را قلع و قمع کند و قدرت اصلی شود، همه پیرامون او خواهند بود و ایران نیز ناچار خواهد شد مستعمره اسرائیل شود. طبیعی است که نمی‌خواهد این اتفاق بیفتد، اما در عمل آنچه شاه را محدود می‌کند این است که او سیاست مستقل ملی ندارد، سیاست او در ذیل منظومه قدرت غرب تعریف می‌شود و این غرب است که در لحظه فروپاشی امپراطوری عثمانی، از یک لحظه خلاء تاریخی در امت اسلامی استفاده کرده و در لحظه‌ای که خود از استعمار قدیم در مسیر استعمار نوین و غیرمستقیم قرار می‌گیرد، نیرویی را در قالب هم پوشانی با جنبش صهیونیستی در منطقه می‌کارد. صهیونیست‌ها می‌خواهند پروژه‌ای را دنبال کنند و همپوشانی سیاست آنها با بریتانیا و آمریکایی‌ها موجب می شود نظام جعلی در قالب اسرائیل شکل گیرد. بنابراین دولت شاه در ذیل فلک قدرت غرب و آمریکا است و یک پروژه مستقل ملی را دنبال نمی‌کند.

در موضوع شیعیان عناصری از تداوم مفهوم سیاست در ایران را نمایندگی می‌کند، در موضوع اسرائیل گاه زاویه و فاصله می‌گیرد، به خاطر فضای اجتماعی داخل ایران و خارج ایران و در حقیقت با اینکه مرکز جاسوسی تحت عنوان سفارت برای اسرائیل در تهران شکل می‌گیرد اما نامش سفارت نیست بلکه دفتر نمایندگی و ارتباط اسرائیل در ایران است چراکه فضای اجتماعی داخلی اجازه نمی‌دهد و فضای عمومی منطقه‌ هم اجازه نمی‌دهد. ضمن اینکه شاه خیلی مایل نیست اسرائیلی‌ها سیطره کاملی پیدا کنند. از این زاویه یک مقدار فاصله می گیرد اما چون نماینده یک سیاست مستقل ملی نیست و نظام خود را ذیل مفهوم سیاست غرب تعریف می‌کند، عملا خطری برای اسرائیل ندارد.

تعبیر شما سیاست استثناگرایی است اما من معتقدم که پس از انقلاب اسلامی ایران، نگاه و مدرسه امام خمینی در سیاست خارجی (در قالب آن شعار اساسی و بنیادی انقلاب) پیوندی بین مفهوم امت و مفهوم ملت می‌زند، سیاست ایران در عین حال که جنبه ایدئولوژیک دارد، جنبه ایرانیت و قدرت ملی نیز دارد، ایران تلاش می‌کند که بین این به ظاهر متناقضات جمع کند. در حالی که تفسیر رایج میان نخبگان این است که باید بین ایران و اسلام انتخاب کنید. پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی در جهان عرب بین جریان‌ها اختلاف و دعوا ایجاد می‌شود، یک جریان جنبش‌های اسلامی و اخوانی است که بر اسلامیت تاکید دارد و جریانی دیگر جنبش‌های ناسیونالیستی، بعثیون و جنبش ناصری و دیگر جریان‌ها که عنصر اساسی هویت بخش خود را عربیت نه اسلام می‌دانند.

یک پاسخ سومی نیز هست و آن جریان‌های چپ‌ که متاثر از شوروی و انقلاب کمونیستی آن هستند؛ آنها از ناسیونالیسم عربی شروع می‌کند و به نوعی از مارکسیسم و کمونیسم می‌رسند و در پاسخ به این سوال هویتی، نسخه‌ای کاملا چپ گرایانه ارایه می‌کنند. عملا سه جریان در منطقه عربی شکل می‌گیرد که با هم در ستیزه هستند، باهم می‌جنگند، علیه هم کودتا می‌کنند و نیروی‌های یکدیگر را خنثی می‌کند.

انقلاب اسلامی ایران و نگاه امام این بود که این هویت‌ها نه تنها در تعارض نیستند بلکه می‌توان نگاهی تجمیعی داشت. ما ملت و دولتی هستیم که عنصر هویت بخش ایرانی به معنای ایرانیت داریم اما در عین حال دولتی هستیم که غالب مردم کشورمان مسلمان هستند و در منظومه امت اسلامی نیز قرار می‌گیریم، در عین حال یک ملت و دولتی هستیم که به ویژه از پسا صفویه پیرو خوانشی از اسلام تحت عنوان تشیع هستیم که مدرسه‌ای اساسی در مجموعه اسلام است.

ایران پسا انقلاب اسلامی، تلاش می‌کند که این مفاهیم به ظاهر متناقض را در یک خوانش و قرائت جدید تجمیع کند که به عقیده من خوانشی کاملا متفاوت است. بسیاری از قرائت‌های رایج می‌گوید که ایدئولوژی با ژئوپولوتیک و نیازهای ژئوپولوتیک با هم ستیزه دارند و شما باید انتخاب کنید در حالی که ایران اینها را باهم جمع کند و تلاش می‌کند تناقض‌ها را مدیریت کند. این مساله‌ای اساسی است که در فضای نخبگی ایران نیز کمتر مورد توجه قرار گرفته است. غالب فضای نظری و دانشی ایران در این مباحث تمایز میان نگاه ژئوپولتیکی و نگاه ایدئولوژیک است و این دو را در ستیزه با یکدیگر تعریف می‌کند این در حالی است که در مورد ایران هم عناصر ایدئولوژیک در سیاست خارجی پساانقلاب وجود دارد و هم عناصر ژئوپولوتیک. هم عناصری از تداوم در سیاست ایران است که به جنبه‌هایی به آن اشاره کردیم و هم عناصری از تحول در سیاست ایران است یعنی ایران بعد از انقلاب تلاش می کند که دو «ت» را با هم جمع کند یک «ت» تحول و دیگری «ت» تداوم.


منبع: https://www.irna.ir/news/85864482/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%AC%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%AA%D8%AC%D8%A7%D9%88%D8%B2-%D8%B1%DA%98%DB%8C%D9%85-%D8%B5%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C

توسط منوچهر متکی

منوچهر متکی